اولین خرید ایلیا
بعد از خوردن صبحانه اقا پسری هوس بستنی کرد گفت مامان آمیو گفتم نداریم بیا بریم سر کوچه بخریم پول دادم دستش گفتم برو مغازه من پشت سرت میام اونم دوید رفت تو مغازه پول داد مغازه داره هر چی می گفت بنده خدا متوجه نمی شد چی میگه خلاصه ما گفتیم بسنی می خواد بعد از خرید رفتیم خونه عمه خانم به عمه ام داشتم می گفتم اینقدر دوست دارم ایلیا زود بزرگ بشه خودش بره خرید از این حرف ها... اومدم خونه سرگرم اینترنت شدم یهو دیدم پسرم نیست رفتیم دیدم روی حیاط هم نیست در کوچه بازه کفشاش هم نیستن بدو چادر پوشیدم رفتم سر کوچه دیدم اقا نوشابه گرفته تو دستش داره میاد البته خوشبختانه عمه ام تو خیابان دیده بودش از دور مواظبش بوده....... ...